درخواست عضویت در گروه ایرنین مدرن ( دختر پسرای ایرونی ) بزرگترین گروه فارسی زبان در یاهو

Subscribe to iranin_modern

Powered by us.groups.yahoo.com

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

شب عطش

شب عطش

هفت روز است كه زمين را آفريده ‏اند .

هفت روز است كه زمين را شخم می‏زنيم .

همه گندم‏هاى ممنوعه را كاشتيم و جاودانگى نروييد



همه دانه‏ هاى پنهان در جيب‏هايمان را كاشتيم و ميوه نهال هيچ كدامشان طعم سيب نيمه كاره را نداد

غروب هفتم است

غروبى كه فهميده ‏ايم اين خاك" اموات‏" است و اين زمين مرده استعداد رويش هيچ چيز را ندارد .


امشب، هفتمين شب است . شب نا اميدى از خاك .

شب دل بستن به آب! و خبر ساده و كوتاه است: «آب را بسته‏ اند

خسته از هفت روز چنگ زدن در خاك، به خيمه می‏رسيم .

خبر می‏رسد و خبر ساده و كوتاه است: «آب را بسته ‏اند

بی‏ طاقتيم . بی ‏تاب . لب‏ها ترك خورده . زبان‏ها به كام چسبيده .

يكى می‏گويد: «الهه آب‏ها! رحمت!»

يكى می ‏نالد: «خداى درياها! ابر!»

كسى می‏خواند: «فرشته‏ هاى نزول! باران


آهسته زير لب می‏گوييم: يا قمر بنى هاشم! همه بر می‏گردند .

ناگهان حيرت زده به ما خيره می‏شوند . همه آنهايى كه ارتباط اين اسم را با آب نمی‏دانند!

ته كوزه‏ ها را می ‏تكانيم . مشك‏ها را می ‏فشريم . دريغ از قطره‏ اى

شكم‏هايمان را برهنه می ‏كنيم . می ‏چسبانيم به خاكى كه می‏گويند

روزى خيمه سقا بوده است تا له ‏له‏ مان شايد فروكش كند .

ايستاده‏ اند . حيرت زده . خيره به ما همه آنهايى كه ارتباط اين خيمه را با آب نمی‏دانند!

امشب، هفتمين شب است . شب دل بستن به عشق .

و خبر ساده و كوتاه است: عشق را، پوچ كرده ‏اند .

عشق دروغ شده است .

كوچك .

در ابعاد و اندامى حقير كه حتى نمی‏شود آن را شناخت .

شناسنامه دارد . و سن و حتى قيافه .

و ما خودمان را چسبانده‏ ايم به خنكاى كف خيمه سقا كه می‏گويند عشق را می‏شناسد و

می‏تواند آن را باز آورد

و صدا می‏زنيم: «يا ابا فاضل‏»

و حيرت می‏كنند همه آن‏ها كه ارتباط اين لقب را با عشق می‏دانند!


امشب هفتمين شب است . و ما رسيده ‏ايم خسته از هفت روز تنهايى و حقارت .

پى قهرمان می‏گرديم . و خبر ساده و كوتاه است:

«قهرمانى مرده است‏»

فقط روئين تنان خيالى مانده اند . تهمتنان افسانه ‏اى . پروردگان سيمرغ‏هاى اساطيرى .

دست می‏كشيم به عمود خيمه و می‏گوئيم،

«يا اباالفضل علمدار» .


می‏دانيم چيزى مثل يك علم كه هيچ وقت‏ بر زمين نمانده است،

دستمان را می‏گيرد . مردى كه افسانه و اساطير نيست .

امشب، شب عجيبى است . شب عطش . هر كف دست كه از آب پر می ‏كنيم

«ماه بنى هاشم‏» در آن می‏لرزد .

آب از لاى انگشتانمان سر می‏خورد و فرو می‏ريزد .

باز كف دستى از آب و آب فرو می‏ريزد .

كنار نهر تشنه مانده ايم و آب امشب سر جرعه شدن ندارد .

منتظر قدم‏هاى توست و منتظر تصوير عشق .

امشب تنها اميدى كه براى سيراب شدن هست، مشكى است كه بايد پاره شود و

آبش بريزد روى خون دست‏بريده‏ اى و دندانى و چشمى .

وگرنه همه قهرمانان را آب برده است و هيچ نياورده ‏اند و نمانده اند .


امشب هفتمين شب است . شب عطش . و ما بد جورى به تو نياز داريم .

نه به شمعى كه در سقاخانه‏ اى روبه‏ روى تمثالت‏ بگذاريم . نه!

نه به سبزى ‏خوردن‏هاى سفره ‏اى كه لابد سمبل رداى تواند . نه!

ما امشب به قامت رشيد خودت نياز داريم!

خود خودت!

به دست‏هايت كه باز علم بگيرند .

به بازوانت كه تكيه گاه شوند .

به گريه ‏ات پيش حسين (ع) به اين‏كه بگويى:

«جان برادر ديگر طاقت ندارم بگذار بروم‏» .

به رفتنت .

به رسيدنت ‏به نهر آب .

به كف آب پركردنت .

به تصوير عشق ديدنت .

به آب خالى كردنت .

به مشك پر كردنت .

به دست‏هاى قلم شده .

به چشم‏هاى خون آلود .

به مشك تير خورده .

به آن كمر كه پيش پاى تو بشكند .

ما امشب به همه اين‏ها نيازمنديم .

چون امشب، شب عطش است

مشك‏هاى آب هستند .

درياها موج می‏زنند ولى امشب، شب عطش است و ما به مشكى نياز داريم

كه با دندان گرفته باشند و تير بخورد .

قحطى عشق است .

بگو به برادر كه عمود خيمه ات را بر ندارد .

بگو كه می ‏خواهيم برويم، سر به عمود بگذاريم

و تمام دلتنگی‏هامان را براى قامت «مردى كه نيست‏» گريه كنيم!

مهربان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر