درخواست عضویت در گروه ایرنین مدرن ( دختر پسرای ایرونی ) بزرگترین گروه فارسی زبان در یاهو

Subscribe to iranin_modern

Powered by us.groups.yahoo.com

۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

خدعه ي عشق! یادداشتی بر فیلم سینما پارادیزو

عشق حقيقي استثنايي است كه در هر قرن تقريبا دو يا سه بار رخ مي دهد. بقيه اوقات صرف خودخواهي و يا ملال مي شود.( آلبركامو )
خدعه ي عشق!*
غالباً در توصيف سينما پاراديزو گويند: ((فيلمي است درباره سينما)). اما سينما پاراديزو پيش از آنكه فيلمي درباره سينما باشد، فيلمي است درباره ي عشق! عشقي كه گاه در رابطه ي يك پسر بچه با پيرمرد آپاراتچي تجلي مي يابد، لحظه اي در ارتباط با مكاني به وسعت يك سينما ، و يا در وفاداري يك مادر به همسر و فرزندانش و گاه در رابطه با جنس مخالف.
فيلم با يك فلاش بك آغاز مي شود. كارگردان مشهور،سالواتوره (ژاك پرن) خبر مرگ آلفردوي آپاراتچي را دريافت مي كند و با اين خبر به دوران كودكي خويش پرتاب مي شود.



سالواتوره ي كوچك كه او را ((توتو)) (با بازي سالواتوره كاشو) صدا مي زنند، ديوانه وار عاشق سينماست.پاتوغ هر روزه ي او آپاراتخانه ي سينما پاراديزوست و دوست هميشگي او آپاراتچي سينما،آلفردو (با بازي به يادماندني فيليپ نوآره).
سينما پاراديزو مملو از تماشاچي است.تماشاچياني كه با ديدن آدم هاي متحرك بر روي پرده به وجد مي آيند و غوغايي بر پا مي كنند.
صحنه هاي ابتدايي فيلم به شدت نوستالژيك است ،اما نه براي ما.براي ما كه از وقتي خودمان را شناختيم پدرانمان دستمان را گرفتند و ما را با سينما آشنا كردند، آن صحنه ها شايد جالب و تماشايي و به يادماندني باشد، اما هيچ خاطره اي را در ما زنده نمي كند.
در عوض اين صحنه ها براي پدران ما به شدت خاطره انگيز است.آنها كه براي ديدن يك فيلم مسافت هاي طولاني را پياده گز مي كردند و يك قران،دو زار پول توجيبي شان را خرج سينما مي كردند و وقتي كه به خانه مي رسيدند يك كتك مفصل نوش جان مي كردند و ما چه نسل خوشبختي بوده ايم كه نه تنها كتك به ما نزده اند، بلكه پس از خروج از سينما با يك ساندويچ، كيفمان را تكميل كرده اند.
در اين لحظات فرصتي دست مي دهد تا تورناتوره به مقوله ي سانسور در سينما نيز اشاره كند. كشيشي زنگوله به دست وظيفه خطير! حذف صحنه هاي رمانتيك فيلم را بر عهده دارد اين در حالي است كه خود آشكارا از تماشاي چنين صحنه هايي به وجد مي آيد .



سكانس هاي آغازين سينما پاراديزو در واقع حديث نفس تورناتوره (كه نويسنده ي فيلمنامه ي فيلم نيز هست ) تلقي مي شود. تورناتوره در جايي اشاره مي كند كه : (( من يك سينماگر خودآموخته هستم. شكل گيري علاقه به سينما در من،از تماشاي نامحدود فيلم در سينما شروع شد.باري نزديك شدنم به سينما بيشتر نتيجه ي ميل به دانستن بود.))
سينما پاراديزو اداي ديني به تاريخ سينما نيز هست. تورناتوره نه تنها مجموعه اي درخشان از فيلمهاي تاريخ سينما ، از در اعماق ژان رنوار گرفته تا زمين مي لرزد لوكينو ويسكونتي و يا دكتر جكيل و آقاي هايد ويكتور فلمينگ و ... را در فيلمش گنجانده است، بلكه در سكانس درخشان دوچرخه سواري مشترك آلفردو و توتو،از زبان آلفردو ،پدر توتو را همچون كلارك گيبل افسانه اي ترسيم مي كند و همين زمينه اي مي شود تا در سكانس اعلان خبر مرگ پدر، توجه توتو به پوستر فيلم بر بادرفته و مشخصاً كلارك گيبل جلب شود و لبخندي موزيانه بر لبانش نقش بندد.


در ادامه فيلم، سالهاي جواني سالواتوره را به تصوير مي كشد.حال سالواتوره (ماركو لئوناردي) جواني خوش سيما شده است و با يك دوربين هشت ميليمتري كه براخودش دست و پا كرده ، به اولين تجربه هاي فيلمبرداري خود مي پردازد.
تجريباتي كه مجددا يادآور تجربيات شخصي تورناتوره است : ((تصاوير را مي قاپيدم.از وقتي دوربين خريدم،تا هجده نوزده سالگي، فكر مي كنم هفت روز هفته دوربين را روي دوشم مي انداختم و از همه چيز فيلم مي گرفتم. از اعتصاب كارگران ساختمان گرفته تا گردهمايي دانش آموزان در حياط يك مدرسه.))
در يكي از اين تجربيات دختري درست در وسط قاب تصوير توتو مي ايستد. سالواتوره به فيلمبرداري از او ادامه مي دهد.دخترك تقريبا شانزده ساله است و چهره اي شيرين و ساده و چشماني آبي دارد.سالواتوره با دوربينش،بي اراده حركت هاي دخترك را دنبال مي كند.
دختر از كنار سالواتوره مي گذرد و لحظه اي به او نگاه مي كند،گويي سعي مي كند دريابد كه سالواتوره آن وسيله ي عجيب و غريبش را به كدام سو نشانه رفته است.سالواتوره با شيفتگي لبخند مي زند.
آري،سالواتوره به همين راحتي عاشق مي شود .سينمايي كه تمام عشق سالواتوره است، اينك يك عشق ديگر نيز به او هديه مي كند..


يكي از صحنه هاي به ياد ماندني فيلم،صحنه اي است كه الفردوي نابينا در كنار سالواتوره نشسته است و سالواتوره در سكوت به تماشاي فيلم هايي كه از النا گرفته است نشسته است.
در اين صحنه آلفردو كه حالا پس از آتش سوزي سينما نابينا شده است، پي به وجود عشق توتو مي برد و از آن پس تلاش خستگي ناپذيرش را براي به سرانجام نرسيدن اين عشق انجام مي دهد.در حالي كه توتو و النا رومانتيك ترين صحنه هاي تاريخ سينما را خلق مي كنند، آلفردو نيز مشغول تدارك تلخ ترين هجران و جدايي تاريخ سينماست.
حال سوال اين است كه آيا به واقع آلفردو در حق توتو يا همان سالواتوره، خيانت كرد يا خدمت؟
شايد در نگاه اول اين حركت وي به خيانت تعبير شود. ولي حقيقت چيست؟
قرنهاست (شايد از آغاز حلقت) كه واژه ي عشق در هر ادبيات و ميان هر قومي تقديس مي شود و هر عاشقي وصل معشوق را مي طلبد و در رويايش با او به كمال مي رسد.
اما گر نيك بنگري در ميابي عشق حقيقي و معشوق جاوداني مدتهاست كه افسانه ي بيهوده ي گمراهان است. كدام عشق است كه به نتيجه برسد و فنا نشود؟ رومن گاري مي گويد: ((همين كه يك عشق به نتيجه مي رسد معني اش اين است كه كلكش كنده شده است. ))
كما اينكه تورناتوره از زبان آلفردو، تلويحاً اشاره مي كند كه (( هر آتشي خاكستر ميشه! حتي عميق ترين عشق ها هم دير يا زود به آخر مي رسن و بعد عشق هاي ديگه اي ظاهر مي شن؛عشق هاي بيشمار!))
و اگر از اين منظر به عملكرد آلفردو بنگري در ميابي كه او نه تنها عشق توتو را جاودان ساخته است،بلكه با عملش وي را بسوي آينده اي درخشان، كه سينما برايش رقم مي زند رهنمون مي سازد.
سينما پاراديزو سرشار از سكانس هاي دل انگيز است، ولي تاثر برانگيز ترين آنها سكانس فروريختن سينما و نابودي هميشگي آن است. صحنه اي كه قطع مي شود به چهره ي النا و نابودي دروني وي را به نمايش مي گذارد.
سينما پاراديزو ويران مي شود چرا كه تلويزيون و ويدئو سينما را از سكه انداخته اند و اينك پاركينگ! بيش از سينما به كار آدمها مي آيد. در سكانس از فيلم وقتي كه توتو اندر باب تلوزيون و امتيازاتش سخن مي گويد، آلفردو با اين جملات نفرتش از تلوزيون را آشكار مي سازد : ((ازش خوشم نميياد. يه چيزيش بو ميده!)) و اين مساله براي ما كه نسل تلوزيون و ويدئو و سي دي و دي وي دي قلمداد مي شويم ، بيش از هر چيز آزاردهنده است .ما كه لذت تماشاي فيلم بر پرده ي نقره اي را از كف داده ايم و دلمان را به صفحه ي بي بو و خاصيت و خالي از شور و هيجان تلوزيون هايمان خوش كرده ايم.
ما كي و كجا آن لذتي كه توتوي كوچك از تماشاي شعاع هاي نور خارج شده از ميان شير غران آپاراتخانه نصيبش مي شود را لمس كرده ايم؟
نمي توان از سينما پاراديزو ياد كرد و از موسيقي معركه اش هيچ نگفت. هر جا كه فيلم از نفس مي افتد اين موسيقي است كه جان دوباره اي در كالبد فيلم مي دمد و فيلم را حيات دوباره اي مي بخشد. انيو موريكونه آهنگساز برجسته ي ايتاليايي كه چندي پيش جايزه ي افتخاري آكادمي اسكار را تصاحب كرد و ساخت موسيقي فيلمهايي نظير خوب، بد و زشت،به خاطرچند مشت دلاروروزی روزگاری غرب و ... را در كارنامه دارد در اين فيلم به كمك پسرش آندره آ موريكونه موفق مي شود، فضاي نوستالژيك و عاشقانه فيلم را تاثيرگذارتر ارائه نمايد.



سكانس پاياني فيلم نيز در سينما مي گذرد. جايي كه سالواتوره به تماشاي تكه هاي بريده شده از صحنه هاي عاشقانه ي فيلمهايي كه آلفردو سالها پيش براي او به امانت گذاشته است،نشسته است. فصلي از سينما در چند تكه فيلم چند ثانيه اي،خلاصه شده است:رژه اي عجيب،تاثيرگذار و حسرت بر انگيز. فصلي كه علاوه بر تاكيد بر پوچ بودن نقش سانسور در سينما ، به نوعي القا كننده اين حقيقت است كه سينما خود خود عشق است. جايي است كه مي تواني ناب ترين و در عين حال بي رياترين عشق هاي عالم را تجربه كني و در عين حال گدايي عشق نيز پيشه نكني.
در اين هنگام صداي آلفردو همچنان در گوش طنين انداز است :آه! عشق...عشق... چه رازي است اين عشق!


* عنوان مطلب : نام نمايشنامه اي از يوهان فردريش فن شيللر، ترجمه ي يوسف اعتصامي

در صورتیکه مایل به دانلود فیلم سینما پارادیزو اثر بینظیر و به یاد ماندنی جوزپه تورناتوره که در یک سال هر دو جایزه بزرگ سینمایی کن و اسکار را برد ، هستید از طریق لینک زیر اقدام فرمایید
لینک دانلود



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر